کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

روزهای من و کیاراد 3ساله من چطور گذشت ؟ (2)

مدتی هم با یک گروه فعالیت خلاقانه کودک همراه بودیم  توی اون مدت هم کاردستی ها و بازیهای زیادی با هم انجام دادیم ... درست کردن حباب با بطری و فوت کردن در نی....      آموزش اشکال هندسی... نقاشی با یخ های رنگی که بسیار واست لذت بخش بود...      درست کردن کاردستی بازی مارپیچ و تیله... کاردستی پرچم ایران و ماشین...      کاردستی ساعت مچی... کاردستی کفش و آموزش بستن بند کفش...      خمیر بازی با خلال دندان...که با کمک بابا کورش انجامش دادی...      تفکیک رنگها.....
27 ارديبهشت 1395

آرایشگر کوچولوی من...

یک روز کیف وسایل آرایشگاهت را برداشته بودی و یه کم از موهای عروسک گوسفند بیچاره را کوتاه کرده بودی وقتی میگم نباید اینکار رابکنی عروسکت خراب و زشت میشه میگی : مامان اخه من خیلی دوست دارم آقای آرایشگر بشم منم یه کم فکر کردم دیدم بهتره روی سر این عروسک کیمدی کاموا بچسبونم و ازت بخوام که موهای اینو کوتاه کنی و با این کار من کلی ذوق کردی و مدتی را مشغول بود ...البته با نظارت خودم و تاکید بر اینکه قیچی خطرناکه و باید خیلی مراقب باشی.... اینم مراحل کار آرایشگر کوچولوی من...        ببین اون موهای بلند به چه روزی دراومده به غیر چسب دیگه چیزی روی سرش نمونده...      و این باز...
27 ارديبهشت 1395

روزهای من و کیاراد 3ساله من چطور گذشت ؟ (1)

خیلی وقته که واسه نوشتن روزهای با هم بودنمون اینجا نیامده بودم فکر کنم حدود چهار ماهی میشه که چیزی ننوشتم و حسابی دلم برای نوشتن روزهایی که در کنار هم میگذرانیم تنگ شده ، همیشه با خوندن مطالب قبلی غرق در لذت میشم و از اینکه برخی از خاطراتمون را ثبت کردم خوشحالم خصوصا زمانی که چیزی را فراموش کردم و با خوندن مطالبمون به یاد شادی اون روزها حسی وصف ناشدنی در وجودم رخنه میکنه و تصمیم میگیرم که همچنان برایت بنویسم ولی هربار به دلیلی مدتی نوشتنم به تاخیر میفته و باعث میشه افسوس بخورم ...اینبار دیگه سعی میکنم به روز تر از همیشه خاطراتمون را ثبت کنم... واسه اینکه نوشتن خاطرات چهار ماه کار ساده ای نیست من هم تصمیم گرفتم این مدت و کلا روزهای سه سال...
27 ارديبهشت 1395
1